گریز و درد
رفتم مرا ببخش و نگو وفا نداشت
راهی به جز گریز برایم نمانده بود
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابه لای دامن شبرنگ زندگی
بغض سینه رو شکستن دوباره لحظه رفتن...
رفتم مرا ببخش و نگو وفا نداشت
راهی به جز گریز برایم نمانده بود
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابه لای دامن شبرنگ زندگی
بغض سینه رو شکستن دوباره لحظه رفتن...